I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی
داشتم
So you would like to Interview me? “God asked”
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
If you have the time “I said”
گفتم : اگر وقت داشته باشید
God smiled
My time is eternity
What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی
؟
What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان
متعجب می کند ؟
Go answered
…
That they get bored with childhood
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول
می شوند
They rush to grow up and then long to be children again
عجله
دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند That they lose their health
make money این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند
And then lose their money to restore their health
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی
میکنند
By thinking anxiously about the future That
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر
میکنند
They forget the present
زمان حال فراموش شان می شود
Such that they live in neither the present nor the future
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند
و نه در حال
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز
نخواهند مرد
And die as if they had never lived
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده
اند
God’s hand took mine and we were silent for a while
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر
دو ساکت ماندیم
And then I asked …
As the creator of people what are some of life’s lessons you want them
to learn?
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها
چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟
God replied with a smile
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد
To learn they cannot make anyone love them
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور
به دوست داشتن خود کرد
What they can do is let themselves be loved
اما می توان محبوب دیگران شد
learn that it is not good to compare
themselves to others
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران
مقایسه کنند
To learn that a rich person is not one who has the most
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی
بیشتری دارد
But is one who needs the least
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in
persons we love
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم
زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم
And it takes many years to heal them
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم
التیام یابد
To learn to forgive by practicing forgiveness
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن
To learn that there are persons who love them dearly
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا
دوست دارند
But simply do not know how to express or show their feelings
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند
یا نشان دهند
To learn that two people can look at the same thing and see it
differently
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع
واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند
To learn that it is not always enough that they are forgiven by others
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها
را ببخشند
They must forgive themselves
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
And to learn that I am here
و یاد بگیرن که من اینجا هستم
Always
همیشه